گامپاتی بالا

ساخت وبلاگ
جشن گامپاتی بالا بود توی محوطه مجسمه را گذاشته بودند تقریبا هر محله ای گامپاتی داشت البته همه همشکل اندامی شبیه انسان اما با چهار دست و سری شبیه سر فیل موجود عجیبی بود هر چند آنجا هیچ چیز عجیب نبود .
مطابق معمول سرگرم بازی بودی که انتی باصدای تیزش صدات کرد بطرفش سر برگرداندی با دست اشاره کرد و گفت جلدی ،جلدی.تو هم زود بسمتش دویدی یک مشت حبوبات تند و برشته که حکم آجیل داشت را کف دستت ریخت و ازت خواست همانجا بخوری بعد بروی. آجیلها خوشمزه بودند اما مزه ی بازی یک چیز دیگر هست.آجیلهای تند را تند و تند خوردی و بسوی بازی پرکشیدی درست یادت نیست غیر از دنبال هم دویدن بازی دیگری هم بود دو تا از بچه ها بین کشی که حلقه زده بودند می ایستادند و بصورت هشت ، پاها را از هم فاصله می دادند
بقیه با آوازی که همه میخواندند باید یکبار وسط کش میپریدند و یک بار بیرون به چپ و به راست هر کس پایش به کش میخورد میسوخت باید جایش را عوض میکرد تو آنقدر میپریدی که از نفس می افتادی البته فقط برای دقایقی کوتاه و خیلی زود دوباره ادامه بازی،بازی و باز هم بازی. از جست و خیز مدام تشنه میشدی بطرف مجسمه میدویدی ،نه بخاطر گامپاتی که بخاطر انتی،انتی مشغول عبادت بود .. گامپاتی بالا مووووریا ...تو مثل گنجشکی که روی پایش بند نیست دور و برش جست و خیز میکردی و میگفتی انتی پانی ...پانی مانناهه و او در لیوانی استیل یا سفال برای ابن گنجشکک که پیوسته جیر جیر میکرد که آب... آب میخواهم آب می آورد و این ماجرا بارها تکرار میشد.روز آخر، کنار رودخانه نمشستن و تماشای حرکت آرام گامپاتی بالا روی آب بسمت پایین رودخانه پایان جشن بود.گامپاتی بالا موووریا.

با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 160 تاريخ : جمعه 26 بهمن 1397 ساعت: 16:52