امروز می‌خواستیم برویم شام غریبان

ساخت وبلاگ

 شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲

دیشب شب عاشورا من و راتا و بابا رفتیم سر فلکه میشود گفت اول فرهنگ شهر

مثل اینکه بهش میگویند موکب.

سال‌های پیش بنظرم می گفتند علم و کتل

خلاصه راتا رفت و با ه‍مراهی آقایی تقریبا مسن برگشت در دستان مرد یک سینی با چند لیوان کاغذی چای و یک جعبه کلوچه مسقطی آمد.

دقایقی اختلاط کرد چهار تا لعنت به نظام داد و رفت گفت ما هیات بنی هاشم هستیم.

​​​

با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 64 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 20:50