باغ خانواده

ساخت وبلاگ

 یکشنبه ۶ آذر ۱۴۰۱

سلام مارتا،

نیمه شب هست و مثل تمام زندگیم این سکوت آخر شب رو از تمام ساعات زندگی بیشتر دوست دارم.

چون همهمه ی روز آرامش تو رو میدزده و تو گم‌ میشی در هیاهوی زندگی.

گفتم روز گفتم زندگی.

برات گفته بودم پرستار جدید اسم قشنگی داره؟ اسمش صنم هست.

اسم دختر خانم معلم اول راهنمایی. دختر کوچولوی مو طلائی اينقدر توجه من رو جلب کرد که بخودم ‌گفتم اسم دخترم رو صنم میگذارم. چه بازیهای خنده داری داره این زندگی!

خلاصه مارتا، برنامه دف بود و ناهار بود و رقص، آخرش هم فشفشه بازی.

اسم من‌ رو خانم احمدی رد کرده بود.

در کل روز سرد پاییزی خوبی بود. هرچند خانم قاسمی متاثر شد و شب بابا یادم آورد که چند سال پیش به دعوت میترا رفته بودم و اينقدر ناراحت شدم که گفته بودم دیگه نمیرم!!

به هر حال رفتنش بهتر از نرفتن بود.

با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 100 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 20:18