انتی زری

ساخت وبلاگ
انتی زری را خیلی دوست داشتی اهل ساوه بود تصویری که ازش در ذهنت به جا مانده زن جوان خوش اندامی هست با موهای شلال خرمایی رنگ یا همون قهویی روشن که همیشه عینک آفتابیش رو مثل تل روی موهاش میزد،عینکش درشت بود قد نعلبکی.از عینک آفتابی مامان هم بزرگتر راستش تو دوست داشتی هر چی مامانت داره، لباسها،کفش و کیفها،صندل و تو مویی ها,قشنگترین باشه ولی عینک انتی خوشکلتر بود! خب اشکالی نداشت،انتی اینقدر برات عزیزبود که میتوانستی ندید بگیری.چشمهایم حروف را روی صفحه دنبال میکند اما آن روز روشن را میبینم که با پینکی لب باغچه نشستی و گل بازی میکنی انتی آمده و دارد دعوایت میکند به ناخنهای پر گل وسیاهت اشاره میکند،ببین داری از خودت دفاع میکنی و با قیافه حق به جانب میگویی انتی ناخنهای تو هم بلند است آنوقت پشت دستهایش را نشان میدهد و میگوید اما صابون زدم سفید و قشنگند.بقیه آن روز را یادت نمی آید اما حتما به خانه دویدی و زود دستهایت را شستی. دیگر به یاد نداری لب باغچه گل بازی کنی اما تصویر دستان انتی با ناخنهای بلند و سفیدش ملکه ی ذهنت شد.شاید به همین خاطر است که همیشه به نظافت دستهایت اهمیت میدادی و از چیدن ناخنها طفره میرفتی حتی به تن میخریدی که ناظم اسمت روبنویسد یا بابا یکروز با عصبانیت آنها را بچیند!
بگذریم شب هست و انتی تو و کاجون را به سیرک برد. چه هیجانی وقتی آن دختر جوان چاق روی بند،آن بالای بالا راه میرفت نزدیک سقف همانجا که نور پروژکتور افتاده بود و تو دیدی از گوشه ی باز چادر چه باران زیبایی داخل سالن میریزد. شاید از اول که رفته بودید باران می آمده چون بارانی زرد رنگ ستاره ایت را به تن داشتی.مال کاجون همان طرح بود قرمز یا آبی؟فرقی نمیکرد مهم این بود که مامان به دخترانش یکسان میرسید.

با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 150 تاريخ : جمعه 26 بهمن 1397 ساعت: 16:52