شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱
سلام مارتا شب تابستانیت بخیر،
وای مارتا نمیدونی چه بارونی میاد
وسط حیاط زیر این بارون افسار گسیخته بودم اگر پاهام باهام یاری میکرد
خب نکرد دیگه!
میخواستم از هیجانم بگم ولی بابا در دیالوگی کوتاه حالمو گرفت چطوره سکوت کنم
با خاطراتم بمان مارتا...برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 110 تاريخ : دوشنبه 17 مرداد 1401 ساعت: 9:36