با خاطراتم بمان مارتا

ساخت وبلاگ
 یکشنبه ۵ فروردین ۱۴۰۳سلام مارتا عیدت مبارک،ببین با یک جمله دو کلمه ای تکلیف زمان مشخص شد.بنظرت خودمونی بنویسم یا رسمی؟بنظرم اینجور نوشتن خوبهخودمانی کتابی با خاطراتم بمان مارتا...ادامه مطلب
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 11 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 13:01

 دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳

عصر بخیر مارتا،

نمی دانم بگویم یا نه، میتوانم از احساسات قدیمی بگویم از احساس دلزدگی که در آغاز موفقیت گریبانم را میگرفت پس از سالها حالا شناختمش.

هم او بود که چشمه زلال چشمانم را گل آلود می‌کرد

هم او بود که افق سپید روحم را کدر میکرد

چیزی از درونم

چیزی از خودم بر علیه خودم

با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 11 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 13:01

امشب باز مادری همه را تنها گذاشت و رفت تسلیت میگم آقای عاقلی با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 14 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 13:01

 شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲

سلام مارتا

باور کن خیلی دلم میخواد بخوابم

اما دوست دارم نقل امروز برات بگم

امروز جمعه یازدهم اسفند ۱۴۰۲ همراه بهمه رفتم رای دادم.

بالاخره ملت انتقام گرفتن از حکومت، تو حوزه قو پر نمیزد.

​​​​​​​مارتا خیلی خوابم میاد شب بخیر.

با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت: 15:40

 پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲

شب شده مارتا

​​​​​​نظرت چیه، در این سکوت شبانگاهی رضایت خاطر من بیشتره یا سالها قبل، مادر؟

اون جلو رحل قرآنش و من جلو صفحه تبلت؟

حسم بهم میگه مهم اینه کسی این سکوت رو نشکنه ولو با چند کلمه اختلاط.

با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت: 15:40

 سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲

سلام مارتا شبت بخیر،

اون روز از بابا می پرسم فرق روز بخیر و روزت بخیر چیه میگه اینطوری صمیتت رو نشون میدی پس مارتا

شبت بخیر صرفاً شب تو که برام مهمی بخیر.

آخ بازم پرید

مختصر

مهدی. دوست وبلاگی و تلفنی من که دوست داشت با

با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1402 ساعت: 14:06

 دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲سلام مارتا حالت چطوره باز شب و...پرستار رفت و باز هم چراغها را روشن گذاشت.بخاطر اینکه خیلی عصبانی نشوم به خودم دلداری میدهم و میگم نه سهل انگاری کرده نه یادش رفته.طفلک فقط ترسیده چراغ خاموش کنه!دیشب می‌دیدم تو خونه شاپوریان سرسفره غذا بودیمبابا با حالتی درمانده پیر و رنجیده آمد و گفت یه لاشه گربه اونجا افتاده من همچنانکه با اشتها مشغول خوردن غذا بودم بهش اطمینان دادم که پا میشم و پا شدم یه لاشه خشک شده گربه بودهمشکل گربه خط خطی از​​​​​​​​​​ با خاطراتم بمان مارتا...ادامه مطلب
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 12:24

 شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲سلام مامان حالت چطور است؟امروز سیزده بود. آخرین سیزدهی که تو را دیدم یعنی فرصت دیدن تو را داشتم در واقع آخرین روز. و آن آخرین روز سیزده بود، سیزده آبان، روز دانش آموز.خانم معلم خودت انتخاب کردی که روز دانش آموز بروی؟ خواستی قاطی هیاهوی دانش آموزانی که شعار می‌دادند بیصدا بروی؟ خواستی قاطی جمعیت دانش آموزانی که راهپیمایی میکردند آنهایی که شعار می‌دادند آنقدر بروی آنقدر بیصدا شعار بدهی که راه خانه ات گم بشود و خانه ات هرچه بگردد پیدایت نکند. با خاطراتم بمان مارتا...ادامه مطلب
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 22:31

 شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۲مثل خیلی از شبها و روزهافصل ها و سالهادلتنگ تو و تک تک حرفهایی که حسرت به دل شدند هستمای مادر عزیز که جانم فدای تو قربان مهربانی و لطف و صفای تو،- اینکه داری بلند بلند میخونی منظورت به من هست؟- نه درسمون هست، باید حفظشون کنیم فردا میپرسنامشب در این فضای نیمه تاریک که خنکای پاییز از پنجره ی نیمه باز خودش رو تو میکشه و صدای بی وقفه ی ماشینها از اون کمی دورتر به گوش میرسه، درست مثل ساعت دیواری کمی نزدیکتر​​​​برات میگممیگم که بله منظورم به تو بودمنظورم شما بودی. با خاطراتم بمان مارتا...ادامه مطلب
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 52 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 20:14

مارتا سلام، دیدی میگن یه حالی دارم انگار گذاشتن منو تو هاون کوبیدن ​​​​​ ​ ​​​​​​ با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1402 ساعت: 20:33